سه شنبه 15 خرداد 1393برچسب:, :: 1:54 ::  نويسنده : سید علی

سلام دوستان عزیز.... به زودی در این وبلاگ دست نوشته های خودم رو قرار میدم.. ولی الآن نمی تونم... چون ایام امتحاناته ...پس منتظر بمونید...

یا علی



چهار شنبه 26 ارديبهشت 1393برچسب:اعتکاف,خدا,معبود, :: 11:19 ::  نويسنده : سید علی

ای گره گشای بند هوس، و ای گره زن طناب وصل

                                                          نیازمند تو ام، نیازمند یک قفس

که در آن جا حبس کنی این دل را

                                  دلی که شده پر ز تاریکی و پر ز هوس

جوینده ی لطف تو هستم معبود

                                    این بار پر از گنه از آن من است

سید علی ملانوروزی



چهار شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:اعتکاف,خاطره, بذله گویی های یک معتکف,مسجد بلال,, :: 14:24 ::  نويسنده : سید علی

سه قدم تا خدا

با یاد خالقم... به نام بهترینم... به نام آفریدگارم... سلام
روزی که گذشت در تب وتاب یک اتفاق گذشت. برای اولین بار آمده بودم بچشم از رودخانه ی گوارا و زلال اعتکاف..
می گویند: اعتکاف رودخانه ی خنک و آرامش بخشی است برای جان بی روح و سرد این گنه کار
خدا می داند دیروز بر من چه گذشت.. چگونه دلم راحت شکست.

وارد ماجرا می شویم.. دیروز طرفای ساعت 11 قبل از ظهر دوست عزیزم "محمدحسین" زنگ زد.. از احوال او آگاه شدم که در مسجد "بلال" ثبت نام نشده ایم؛ ثبت نام که چرا ولی ناممان در قرعه کشی در نیومده است.. او نام مسجد دیگری را در "کامرانیه" نام برد و از هزینه ی نسبتاً بالایش گفت.. خدایا تو خوب می دونی که من واقعاً روم نمیشه از پدرم هم چین درخواستی در آن اوضاع مالی اش بکنم و آن جا بود که دلم شکست...

تو را خواندم و گفتم :« باشه من خیلی بد.. (بغض گلومو گرفت ) یعنی خدایا واقعاً انقدر بد بودم که دعوتم نکردی.. ها خدا؟ چرا صدامو نمی شنوی؟»

ساعتی گذشت . فکر می کنم خط ها شلوغ بود که یک ساعت طول کشید خدا جوابمو بده..

بله رفیق شفیقم، محمد حسین دوباره صدای تلفمان را درآورد.

گفتم: چه شده؟

گفت: نامردی اگه حتی لحظه ای امیدتو از دست بدی

- چه طور؟

- بار و بندیلتو ببند خدا دعوتنامه فرستاده.. ( با کمی تلخیص)

- کجا؟

- مسجد بلال

لحظه ای درنگ آرزویم این بود.. دهانم به ستایش تعجب باز شد و آوای شگفت آور اَاَآ...اَ اَ اَ.. را تکرار کرد. گویا از خدا شگفت زده شده بودم..

خلاصه.. خدا رو خیلی مختصر شکر کردم.. و شروع به بستن ساکم کردم.. روحم کالبدم را اذیت می کرد، گویا قصد خروج را داشت ولی راه رو پیدا نمی کرد.. گفتم: بهتر است به محفل خیال بروم... و خودم را از دنیا بیاسایم و چشمان را به هم دوختم..

خلاصه بالأخره خودمو ساعت 10 شب جلوی درب زیبای مسجد بلال دیدم.. خدا رو شاکرم... وارد شدم.. باورم نمی شد انگار در حال دیدن مستند اعتکاف بودم تا بودن در آن.. همه چیز برنامه ریزی شده بود و حتی خدا از قبل جا هم برای ما رزرو کرده بود .. الحمدلله..

اینجا در حال قرائت جزء اول قرآن هستن و کم ناتوان در حال نوشتن این چهار خط ... گنبد مسجد بلال فضایی برای بازی و سرگرمی فرشتگان آماده کرده و میشه فهمید اون بالاها خبرهاییه...

چند تا دعا کنم؛ با هم بگوییم آمین..

خدایا دعوت هایت را از ما بیشتر کن.. ببین چه مهمون خوبی هستم..

خدایا .. قربون قد و بالات بشم.. جیگرتو ( بـــــــوق) من و رفیق ام را در یک دانشگاه خوب بفرس و توش بتونیم موفق بشیم و به تو نزدیک بشیم..

 



صفحه قبل 1 صفحه بعد

خدایا بیا اشتی
مهمانی خدا برویم
درباره وبلاگ

اگه عزت میخای. اگه احترام میخای اگه میخای همه دوست داشته باشن کافیه فقط با خدات دوست شی
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

 بیا با هم آشنا شویم 

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان خدایا بیا آشتی  و آدرس  seyedali76.loxblog.com  لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. یا علی 





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 3278
تعداد مطالب : 3
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content